سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یامعین الضعفاء
 
لوگوی همسنگران
طراح قالب
معببر سایبری فندرسک

سعه صدر معجزه می کند

سید مهدی قوام

 

در سیره و روش بزرگان ما بسیار اتفاق افتاده که اهل فسق و فجور با یک کلام یا یک برخورد چنان تحولی در وجودشان ایجاد می شد که در تدین و بندگی زبانزد می شدند.

 

گاهی اوقات یک برخورد خوب و انسانی می تواند تحول عجیبی ایجاد کند. خیلی ها هستند که یک برخورد با یک عالم ربانی آنها را متحول کرده است. گاهی اوقات در این دیدار حتی سخنی هم گفته نمی شود اما اثر خودش را می گذارد.

از امام علی علیه السلام روایت است که حضرت فرمود: الانسان عبید الاحسان: انسان بنده نیکی کردن است. یعنی اگر کسی به انسان نیکی کند تا وقتی که صفحه فطرت آدم سیاه نشده باشد خود را مدیون کمک کننده می داند و در صدد جبران بر می آید.

در سیره و روش بزرگان ما بسیار اتفاق افتاده که اهل فسق و فجور با یک کلام یا یک برخورد چنان تحولی در وجودشان ایجاد می شد که در تدین و بندگی زبانزد می شدند.

آقا سید مهدی قوام (رضوان الله تعالی علیه) مرد بسیار بزرگ و با سعه صدری بود؛ اعجوبه ای!

شبی دزدی وارد منزلش میشود؛ همین که فرشی را جمع کرده و در حال بردن بود، آقا سید مهدی بیدار میشود، با کمال خونسردی به او میگوید: می خواهی این فرش را چه کنی ؟

دزد می گوید : میخواهم آن را بفروشم.

آقا سیدمهدی میگوید: اگر بفروشی، آن را از تو خوب نمیخرند؛ من آن را به تو مباح کردم، حلالت باشد! برو آخر بازار عباس آباد، بگو: سیدمهدی فرستاده! آن را بفروش و برو کاسب شو!

بعداً دیدند همان شخص، اهل عبادت و تقوی شده؛ و از همان فرش کاسبی و مغازه راه انداخته است.

در زمان طاغوت که فسق و فجور و فساد همه جا را فرا گرفته بود، یک شب آقا سیدمهدی قوام منبری میرود در همان بالاشهر تهران؛ به ایشان پاکتی پر از پول میدهند.

 در حال رفتن به منزل، در مسیر یک زنی را میبیند، وضعیت نامناسبی داشته و معلوم بوده اهل فساد و فحشا است!

آقا سیدمهدی به یک پیر مردی میگوید: برو آن زن را صدا کن بیاید!

آن مرد تعلل میکند و میگوید: وضعیت آن زن و بی حجابی اش مناسب نیست او را صدا بزنم. خلاصه با اصرار سید و با کراهت می رود و او را صدا می زند که آن آقا سید با شما کار دارند!

زن می آید، آقا سیدمهدی از آن زن می پرسد: این موقع شب اینجا چه می کنی؟!

زن می گوید: احتیاج دارم، مجبورم!

سید آن پاکت پر از پول را از جیبش در می آورد و به زن می دهد و می گوید: این پول، مال امام حسین - ع - است، من هم نمی دانم چقدر است؛ تا این پول را داری، از خانه بیرون نیا!

مدتی از این قضیه می گذرد، سید مشرف می شود کربلا. (در آنجا) زنی بسیار مجبه را می بیند با شوهرش ایستاده اند.

شوهر می آید جلو و دست سید را می بوسد و می گوید: زنم می خواهد سلامی به شما عرض کند!

زن جلو می آید و سلام می کند و می گوید: آقا سید! من همان زنی هستم که آن پاکت را در آن شب به من دادید؛ ایشان هم شوهر من است که با هم مشرف شده ایم زیارت؛ من آدم شدم

 


 

منابع:

برگرفته از پایگاه یا مجیر



[ شنبه 91/2/16 ] [ 11:20 صبح ] [ فولادپور ]

رویای صادقه حاج ملا باقر بهبهانی

 حاج ملا باقر بهبهانی

 

 

رویای صادقه حاج ملا باقر بهبهانی عالم فاضل ، حاج ملا باقر بهبهانی ، مولف کتاب دمعه الساکبة ، ارادتی کامل به حضرت ولی عصر (عج) داشت .

با توجه به اردادتی که حاج ملا باقر بهبهانی به دحضرت ولی عصر عج داشت  ، باغی در ساحل هندیه و در اطراف مسجد سهله احیاء و غرس کرده و نام آن را صاحبیه گذاشته بود ، اما به خاطر مخارج آن باغ و ضغف در آمد ( ایشان کتابفروش بود ) و کثرت عیال ، در اواخر بدهکار و پریشان حال شده بود .

 پس از مشهور شد که حضرت صاحب الامر (عج) باغ صاحبیه حاجی ملا باقر را خریداری کرده اند . باز پس از مدتی مشهور شد که آن حضرت قرضش را ادا نموده اند .

من جریان را از خود آن مرحوم سوال کردم ایشان در جواب فرمود :

یکی از باغبان های صاحبیه ، پیرمردی یزدی و صالح است . روزها در باغ و باغبانی می کند و شب ها در مسجد سهله بیتوته می نماید .

 از طرفی من به خاطر بدهی که در این اواخر پیدا شده بود ، مضطرب بودم که مبادا مدیون مردم بمیرم ، لذا در این باره به امام عصر (عج) متوسل شدم ، چون این باغ را به نام ایشان کرده و جلد آخر کتاب دمعه الساکبة را در احوال حضرتش نوشته بودم .

روزی باغبان مذکور آمد و گفت : امروز بعد از نماز صبح ، در صفة ( سکو ) وسط حیاط مسجد سهله نشسته و مشغول تعقیب نماز بودم ناگاه شخصی آمد و گفت : حاج حیاط مسجد سهله نشسته و مشغول تعقیب نماز بودم و ناگاه شخصی آمد و گفت : حاج ملا باقر این باغ را نمی فروشد ؟

گفتم : تمامش را نه ؛ اما گویا قسمتی از آن را چون قرض دارد می فروشد .

آن شخص گفت : پس تو نصف این باغ را از طرف او به من به یک صد تومان بفروش و پول آن را بگیر و به او برسان .

گفتم : من که وکالتی از او ندارم .

گفت : بفروش و پولش را بگیر اگر اجازه نداد ، پول را برگردان .

گفتم: لابد باید سند و شهودی در کار باشد و تا خود او حاضر نباشد نمی شود . گفت : بین من و او سند شهودی لازم نیست . بالاخره هرقدر اصرار کرد ، قبول ننمودم گفت : من پول را به تو می دهم ، ببر و تو را در خریدن باغ وکیل می کنم اگر فروخت برای من بخر ، والا پول را برگردان .

با خود گفتم پول مردم را گرفتن هزار دردسر دارد ، لذا قبول نکردم و به او گفتم : من هر روز صبح در این جا هستم از او می پرسم و جواب را به تو می رسانم . وقتی گفته مرا شنید ، برخاست و از مسجد خارج شد .

حاج ملا باقر می گوید : باغبان وقتی این واقعه را ذکر کرد به او گفتم : چرا نفروختی و چرا قبول نکردی ؟ من که به تنهایی از عهده ی مخارج این باغ بر نمی آیم به علاوه قرض دارم و هیچ کس هم تمام این باغ را به این قیمت نمی خرد . [ چه رسد به نصف آن ]

باغبان در جواب گفت : تو در این باره به من اجازه نداده بودی و من هم این فضولی را مناسب خود ندیدم حال که خودت می خواهی ؛ چون فردا وعده جواب است ، شاید بیاید اگر آمد به او می گویم .

گفتم : او را ببین و هر طوری که می خواهد ، من مضایقه ندارم و هرطور شده او را پیدا کن و معامله را انجام بده ، یا آن که با یکدیگر به نجف بیایید و هرطور و نزد هرکس که می خواهد برویم و معامله را به آخر برسانیم .

فردا باغبان آمد و گفت : هرقدر در صفه مسجد منتظر شدم نیامد .

گفتم : قبلاً او را دیده ای و می شناسی ؟ گفت : ندیده و نمی شناسم.

گفتم : برو ، نجف و مسجد و باغات را بگرد ، شاید او را پیدا کنی یا بشناسی باغبان رفت و وقتی برگشت ، گفت : از هرکس پرسیدم ، خبری نداشت .

مایوس شدم و به همین جهت بسیار متاسف گردیدم ، زیرا اگر این معامله صورت می گرفت ، هم قرض من ادا می شد ، و هم باعث سبکی مخارج باغ می گردید .

پس از یاس و تحیر و گذشتن مدتی از جریان ، شبی در مورد قرض و پریشانی حال خود و آن که من از عهده ی مخارج باغ و عیال بر نمی آیم و مطالبی از این قبیل فکر می کردم و با همین خیالات خوابم برد .

در عالم رویا دیدم ، شرفیاب محضر مولایم حضرت صاحب الامر (عج) هستم . آن بزرگوار به من توجه کردند و فرمودند : حاج ملا باقر ، پول باغ نزد حاج سید اسدالله ( عالم عامل حاج سید اسدالله رشتی اصفهانی ) است برو از او بگیر . این را گفتند و من از خواب بیدار شدم.

وقتی که بیدار شدم به سبب دیدن این خواب شاد گشتم ، اما بعد از کمی تامل با خود گفتم شاید این خواب ، از خیالات باشد و گفتن آن به سید باعث بدخیالی او درباره خود بشود ، یعنی تصور کند که این مطلب را وسیله ای برای درخواست کمک از ایشان کرده ام ، چون من برای اثبات این مدعی دلیلی در دست ندارم .

ولی دوباره گفتم : سید مرد بزرگی است و می داند که من از این نوع مردم نیستم . دیدن سید و نقل خواب هم ضرری ندارد و دروغ هم نگفته ام تا نزد خدا مسئول باشم .

مصمم بر رفتن نزد سید و گفتن خواب شدم . نماز صبح را خواندم . خانه ی سید در مسیر منزل تا کتابفروشی ام بود، لذا بعد از نماز به طرف مغازه به راه افتادم . در اثنای عبور ، به در خانه سید رسیدم و توقف کردم و دست بر حلقه در بردم و آهسته آن را حرکت دادم .

ناگاه صدای ایشان از بالاخانه مشرف به در منزل بلند شد : حاج ملا باقر هستی ؟صبر کن آمدم .

تا این را شنیدم ، با خود گفتم شاید از روزنه ای مرا دیده است ؛ اما سریعا در حالی که کلاه و لباس خلوت به تن داشت از پله پایین آمد . در را باز کرد و کیسه پولی به دستم داد و گفت : کسی نفهمد . بعد هم در را بست و بدون آن که چیز دیگری بگوید ، رفت .

کیسه را آوردم و پول ها را شمردم و یک صدتومان تمام ، در آن بود. و تا زمانی که سید مذکور زنده بود این واقعه را به کسی نگفتم . اگرچه از تقسیم پول به طلبکار ها و قراین دیگر ، بعضی از افراد خبردار شدند و به یکدیگر می گفتند ؛ ولی بعد از فوت سید ، این قضیه انتشار یافت .

 


 

منبع : برکات حضرت ولی عصر (عج)



[ پنج شنبه 91/2/14 ] [ 6:54 عصر ] [ فولادپور ]

مردی که برای بار دوم زیست

 


 

مـرد خردمند هنر پیشه را                        عمر دو بایست در این روزگار

تا به یکی تجربه آموختـن                         در دگــری تجـربه بردن به کـار


 

مرحوم علامه کرباسچیان

 

این سخن شاید برای برخی مصداق نداشته باشد ؛ برای آن ها که دانش انبیا را به علم روز و تجربه ی گذشتگان و مشورت با خردسال و سالمند پیوند می زنند وخرد و دانش دیگران را برخرد و دانش خویش می افزایند  سپس به یافته های خود عمل می کنند ودر اندیشه ی رد وقبول این وآن نیستند .

حاج شیخ علی اصغر کرباسچیان که بعدها لقب علامه  یافت و منشأ تحولاتی بزرگ درآموزش عقیدتی وتأسیس مدارس امروزین دینی شد نیزآن سان زیست که گویی برای بار دوم است که به این جهان پا می گذارد.

او فرزند میرزا محمد باقر کرباسچی بود . به سال 1293خورشیدی در تهران به دنیا آمد . تحصیلات ابتدایی خود را در مکتب خانه گذراند . در همان  سنین  نوجوانی ، برخی کودکان را در مسجد کوچک محل (بازار آهنگرها) جمع می کرد وبه آن ها حمد و سوره و نماز می آموخت. سال 1311 برای تحصیل علوم دینی پا به مدارس صدر و مروی تهران گذاشت . فعالیت خطابه و منبر خود را نیز آغاز کرد و در اندک زمانی منبرهای او معروف شد .

در 1315 آشنایی او با دو استاد ربانی ، تأثیری بسیار در نگرش و اندیشه ی او داشت . مرحوم سید رضا دربندی از روحانیانی بود که اهتمام بسیار به تربیت جوانان داشت . مردی اهل معنا و معرفت بود . جمعه ها جوانان را به دولت آباد می برد و با آن ها به تفریح و بازی می پرداخت . به طور فردی آن ها را راهنمایی می کرد و به آن ها آموزش های دینی می داد . شیخ علی اصغر کرباسچیان آن چنان با این استاد انس یافت که بعدها وصی او شد .

استاد دیگر، شیخ آقا بزرگ ساوجی بود . عالمی بزرگ ، مجتهد و زاهد که گاه پول خرید روغن چراغ برای مطالعه نداشت . ویژگی های تربیتی این دو عالم بزرگ ، یکی از شاخصه های تربیتی علامه کرباسچیان در سال های بعد شد .

با این که شیخ علی اصغر کرباسچیان دروس دینی را در حوزه ی تهران آموخته و حتی دروس فلسفه و قانون    ( در طب ) را نزد علامه شعرانی فرا گرفته بود ، سال 1319 راهی قم شد . سال 1322 در تهران ازدواج و دو سال بعد به قم بازگشت . این بازگشت 10 سال به طول انجامید . علت آن جاذبه ی درس فقه و اصول مرجع بزرگ آیت الله العظمی بروجردی و نیز شرکت در نخستین درس های فلسفی علامه طباطبایی بود که در آن زمان تازه به قم آمده بود . او و آقا شیخ جواد خندق آبادی درس خصوصی فلسفه با علامه طباطبایی داشتند و دستورهایی اخلاقی نیز از او می گرفتند .

 

ساده سازی رساله ی عملیه

از ویژگی های علامه کرباسچیان یکی این بود که اگر تشخیص می داد کاری ضرورت است ، دیگر کارهای خود را زمین می گذاشت و به آن می پرداخت .

پیش از این رساله های عملیه به صورت فعلی وجود نداشت . آیت الله بروجردی نیز که در آن زمان مرجع تقلید بود ، رساله ای داشت به نام  جامع الفروع  که به کار مردم عادی نمی آمد . علامه ضرورت بازنویسی رساله های عملیه را به صورتی امروزین و نثری روان ، سلیس و قابل فهم همگان ، دریافت . از این رو کار تدریس درس خارج خود را رها کرد وبه نگارش رساله ی عملیه مطابق با فتوای آیت الله العظمی بروجردی پرداخت . هنوزهم بسیاری نمی دانند که نام  توضیح المسائل  و نثر و شیوه ی تدوین مرسوم رساله های عملیه کنونی اثر علامه کرباسچیان است . مراجع بعد ، همین توضیح المسائل را مبنا قرار داده و برخی واژه های آن را مطابق با فتوای خود تغییر داده اند .

نگارش توضیح المسائل ، دقت و وسواس بسیاری را از علامه کرباسچیان گرفت . او حتی سر سفره غذا به یادداشت جرقه هایی می پرداخت که برای بهتر شدن واژه ها و تعابیر این کتاب به ذهنش می رسید . نوشته های خود را نیز نزد دوستان و صاحب نظرانی می برد که تشخیص داده بود می توانند در بهبود آن موثر باشند و همه ی آن دیدگاه ها  را مورد توجه قرار می داد . چنین شد که  توضیح المسائل  نوشته شد و آیت الله العظمی بروجردی آن را تأیید کرد .

آقا دکتر است . می گوید : هزار نفر را از مرگ نجات داده ام . این ها بعد از چند سال می میرند . اگر کسی بتواند یک روح را نجات دهد مهم است

تأسیس مدارس علوی

اندیشه های مرحوم سید رضا دربندی و شیخ آقا بزرگ ساوجی در ذهن علامه کرباسچیان موج می زد . او دریافته بود که تأثیر تبلیغات روحانیت بر جوانان اندک است . روحانیت ، تنها مسجد را دارد که اغلب محل حضور سال خوردگانی است که شخصیت آن ها کمتر تغییر پذیر است . تا آن که پس از برخورد با روایتی مصمم به کاری شد که آینده ی زندگی او و بسیاری از جوانان این کشور را رقم زد. روایت این بود : رسول اکرم (ص) هنگام اعزام حضرت علی (ع) به یمن برای دعوت اهل آن جا به دین اسلام به آن حضرت فرمودند : « ای علی ! ... به خدا قسم اگر خدا یک نفر را به وسیله ی تو هدایت کند ، برای تو بهتر است از آن چه خورشید بر آن می تابد . » پیش از این نیز از آیت الله العظمی بروجردی شنیده بود که : « آقا دکتر است . می گوید : هزار نفر را از مرگ نجات داده ام . این ها بعد از چند سال   می میرند . اگر کسی بتواند یک روح را نجات دهد مهم است . »

این بود که با تمام ارج و احترامی که در حوزه یافته و به علامه  مشهور شده بود ، بی اعتنا به سوابق علمی و سخن وری ، در سال 1334 به تهران بازگشت تا مدرسه ای دایر کند که در آن جا به فرزندان این کشور علاوه برعلوم روز، درس دین بیاموزد . 

 

حاج شیخ هادی تهرانی معروف به  حاج مقدس  را پیرمردان تهرانی می شناسند . فردی صاحب تقوای بسیار و کرامات و مقامات که از او خاطراتی ماندنی در ذهن هاست از جمله این که در مکان هایی منبر می رفت که روحانی دیگری حاضر نبود به آن جا برود . پول منبر هم نمی گرفت یا اگر می گرفت به فقرای همان محل می بخشید .

 

علامه کرباسچیان تصمیم خود را با حاج مقدس در میان گذاشت و پاسخ شنید که : « این آرزوی سی ساله ی من است.»

مرحوم علامه کرباسچیان

 

اما پیشنهاد حاج مقدس این بود که این مدرسه همانند مدارس دیگر مجوز داشته باشد و مدرک رسمی بدهد .

یکصد هزار تومان پول خرید خانه ای برای مدرسه از چهار تن از بازاریان گرفته شد . هر کدام می گفتند که پول ندارند ، به آن ها می گفت : « اگر فرزندت سرطان داشت ، چه می کردی ؟ » و او پاسخ می داد : « قرض می کردم.» به او می گفت : « حالا هم قرض کن . »

مرحوم استاد رضا روزبه (1300- 1352هـ.ش ) چهره ای آشنا برای اهل فرهنگ و کتاب و تدریس است .  وی زمانی که مدیر مدرسه ی توفیق زنجان بود با علامه کرباسچیان آشنا شد . مردی بود پژوهشگر و جامع بسیاری از علوم معقول و منقول که فوق لیسانس فیزیک نیز خوانده بود . دیدار وی در تهران با علامه کرباسچیان و دعوت وی برای مدیریت دبیرستان علوی ، در تاریخ این مدرسه نقش مهمی داشت.

سرانجام مدرسه آماده شد . سال های اول ، مستخدم نداشتند . کار شستن دستشویی ها و سرویس های بهداشتی را علامه  خود به عهده می گرفت و با دیگران، نظافت حیاط و کلاس ها را انجام می داد .

علوی ، مدرسه ای شده بود با مجهزترین آزمایش گاه ها و امکانات علمی ، آموزشی و کمک آموزشی همراه با پیشرفته ترین روش های تدریس و آموزش که مشارکت دانش آموز را با خود داشت ، در کنار 20 دقیقه برنامه ی قرآن در ساعت اولیه مدرسه و با آموزش های هفتگی اخلاق که توسط آقای علامه  اداره می شد . دانش آموزان ، تمام هفته را منتظر ساعت درس اخلاق بودند . کلاس اخلاق او آمیزه ای بود از آیه ، روایت ، شعر، داستان ، شوخی و خنده ، مشارکت بچه ها و شیوه های فعال ، بدیع و زنده ی آموزش.

 منبع:سایت علامه



[ یکشنبه 91/2/10 ] [ 8:40 عصر ] [ فولادپور ]

ای کاش مساله گو می شدی

ای کاش مساله گو می شدی
یک روز پدرم به خانه آمد و گفت: شیخ عباس! ای کاش مثل این مسئله گو می شدی و می توانستی منبر بروی و این کتاب را بخوانی.

 

 

بعضی وقتها پا گذاشتن روی نفس کار ساده ای نیست. مجاهدت می خواهد . خودسازی می خواهد. اگرچه برای رسیدن به خدا باید از خودت بگذری و به تعبیر دیگر: یک قدم بر خویشتن نه و آن دگر در کوی دوست.

برای این از خودگذشتگی هم اخلاص لازم است . اخلاصی که انسان خودش را نبیند و هر چه انجام می دهد فقط و فقط به خاطر خدا باشد.

 آن وقت از روی خودش می گذرد تا برسد به خدا. بزرگان ما که سینه شان اندوخته ای از علم و معرفت بود و روحشان با تهذیب صیقل خورده, کارهایشان برای خدا بود و حاضر نبودند نام و نشان اشتهاری از آنها زبانزد شود. کارشان را فقط برای خدایشان انجام می دادند.

محدث قمی برای فرزند بزرگش نقل کرده است:

وقتی کتاب منازل الاخره را تألیف کردم، کتاب به دست شیخ عبدالرزاق مسئله گو – که همیشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه مسئله می گفت- افتاد.

مرحوم پدرم کربلایی محمد رضا از علاقه مندان او بود.

شیخ عبدالرزاق روزها کتاب «منازل الاخره» را باز می کرد و برای شنوندگان می خواند.

یک روز پدرم به خانه آمد و گفت: شیخ عباس! ای کاش مثل این مسئله گو می شدی و می توانستی منبر بروی و این کتاب را بخوانی.

چند بار خواستم بگویم آن کتاب از آثار و تألیفات من است؛ اما هر بار خودداری کردم و چیزی نگفتم، فقط عرض کردم: دعا بفرمایید خداوند توفیق مرحمت بفرماید.

فرزند شیخ عباس قمی از مرحوم سلطان الواعظین شیرازی (مؤلف کتاب شب های پیشاور) نقل می کند:

در ایامی که مفاتیح الجنان تازه منتشر شده بود، روزی در سرداب سامرا، آن را در دست داشتم و مشغول زیارت بودم.

دیدم شیخی با قبای کرباس و عمامه کوچک نشسته و مشغول ذکر است. شیخ از من پرسید: این کتاب کیست؟

پاسخ دادم: از محدث قمی آقای حاج شیخ عباس است و شروع کردم به تعریف کردن از آن. شیخ گفت: این قدر هم تعریف ندارد، بی خود تعریف می کنی .

من با ناراحتی گفتم: آقا! برخیز و از این جا برو. کسی که کنارش نشسته بود، دست زد به پهلویم و گفت: مؤدب باش، ایشان خود محدث قمی هستند.

من بر خاستم و با آن مرحوم روبوسی کردم و غذر خواستم و خم شدم که دست ایشان را ببوسم؛ ولی آن مرحوم نگذاشت و خم شد دست مرا بوسید و گفت: شما سید هستید.

 


 

منابع:

برگرفته از پایگاه یا مجیر



[ یکشنبه 91/2/10 ] [ 8:39 عصر ] [ فولادپور ]

اگر بخواهم طلا هم حاضر می شود

اگر بخواهم طلا هم حاضر می شود
ما خلق نشده ایم که حتما دارای کشف و کرامات باشیم، بلکه غرض اصلی، عبودیت و بندگی است. چه مقامی بالاتر از این که خداوند رب العالمین از انسان راضی باشد؟!

 

وقتی ارتباط با ماورای طبیعت برقرار شود و خداوند بر بندگی بنده اش مهر تایید بزند و نمره قبولی بدهد آن وقت این بنده است که شاهکار می کند.

 کارهای خارق العاده ای که همه را انگشت به دهان نگه می دارد. این کشف و کرامات هدف اولیای خدا نیست که به خاطر آن کاری کنند و شاید پاداش بندگی آنها هم نباشد بلکه لازمه این بندگی, وجود این کرامات است.

 مانند آتش که لازمه اش نور است. آتش نمی سوزد برای اینکه نور تولید کند اما اگر جایی آتش روشن شد حتما نور هم می دهد. لازمه آتش نورانیت است.

اینجا هم آتش عشق خدا دل بندگان را می سوزاند و خرمن محبت دیگران را دود می کند تا فقط یک چیز بماند و یک کلمه و آن هم (الله) است و بس. آن وقت است که خانه به صاحب خانه داده می شود و این صاحب خانه است که هر کاری که بتواند و بخواهد و اراده کند انجام می دهد.

 آن وقت می بینی آن بنده هم خدایی شده و کارهای خدایی می کند. به اذن خدا هر کاری که خواست به راحتی می تواند انجام دهد.

مرحوم آیت الله العظمی اراکی می فرمودند:

مرحوم آخوند ملا محمد کبیر، قطعه زمینی در اطراف سلطان آباد اراک داشتند که در آن، زراعت می کرد و نان سال اهل و عیال خود را از آن زمین به دست می آورد.

یک وقت که حاصل زمین را خرمن کرده بود ودر دشت، خرمن های دیگری نیز وجود داشت، کسی عمداً یا سهواً آتش روشن می کند، باد می وزد و آتش به خرمن ها می افتد و خرمن ها یکی پس از دیگری در آتش می سوزد.

شخصی نزد مرحوم آخوند کبیر می رود و می گوید: چرا نشسته ای! نزدیک است خرمن شما آتش بگیرد.

آخوند کبیر تا این سخن را می شنود عبا و عمامه اش را می پوشد و قرآن به دست بر سر خرمن می رود و رو به آتش می ایستد و خطاب به آن می گوید:

ای آتش! این نان اهل و عیال من است، تو را به این قرآن قسم می دهم این خرمن را نسوزانی .

در حالی که تمام خرمن های دیگر خاکستر شده بود این یک خرمن سالم ماند! هر کس می آمد و می دید، انگشت حیرت به دندان می گزید و متحیر می شد که چطور این خرمن سالم مانده است.

این بزرگواران تربیت شده و درس گرفته از مکتب حضرت ابراهیم علیه السلام هستند که چون خداوند به آتش امر کرد: {یا نار کونی برداً و سلاماً علی ابراهیم}، آموخته اند که هر چیزی ممکن است به امر خداوند و به اذن او انجام گیرد.

بزرگان دین نیز هنگام مشکلات، با توجه به آیات قرآن و زندگی معصومین علیهم السلام، مصائب را از خود دور یا تحمل آن را به خود شیرین می کردند!

یا رب این آتش که در جان من است / سرد کن آن سان که کردی بر خلیل
 

از حضرت آیه الله العظمی بهجت شنیدم که فرمودند: در محضر استادمان آیت الله قاضی بودیم. ایشان فرزندان زیادی داشتند؛ چون چند عیال داشتند.

بچه ها می آمدند و می گفتند: پول بدهید! ایشان می فرمودند: پول نیست! در آخر که بچه ها رفتند، آقای قاضی فرمودند: من اگر بخواهم، طلا هم حاضر می شود!

استاد من هم می توانست این کار بکند، ولی ما نمی کنیم! هدف از خلقت ما این است که بنده خدا شویم. مقام بندگی خدا، بسیار مقام بالایی است.

ما خلق نشده ایم که حتما دارای کشف و کرامات باشیم، بلکه غرض اصلی، عبودیت و بندگی است. چه مقامی بالاتر از این که خداوند رب العالمین از انسان راضی باشد؟!

 


 

منابع:

برگرفته از پایگاه یا مجیر



[ پنج شنبه 91/2/7 ] [ 9:8 صبح ] [ فولادپور ]
<< مطالب جدیدتر ........ مطالب قدیمی‌تر >>

درباره وبلاگ
برچسب‌ها
امکانات وب