یامعین الضعفاء |
دستی که دستم را گرفته بود!مرحوم علامه طباطبایی در نوشتهای کوتاه از زندگی خویش چنین مینویسد: «البته هر کس حسب حال خود را در زندگی دارد، خوشی و تلخی و زشت و زیباییهایی دیده و خاطرههایی دارد. من نیز به نوبه خود و خاصه از این نظر که بیشتر دوره زندگانی خود را با یتیمی و غربت، با مفارقت دوستان یا انقطاع وسایل و تهیدستی و گرفتاریهای دیگر گذراندهام، در مسیر زندگی با فراز و نشیبهای گوناگون روبهرو شده، در محیطهای رنگارنگ قرار گرفتهام ولی پیوسته حس میکردم که دست ناپیدایی مرا از هر پرتگاه خطرناک نجات میدهد و جاذبه مرموزی از میان هزارها مانع مرا بیرون کشیده و به سوی مقصد هدایتم میکند». [ پنج شنبه 91/6/9 ] [ 10:14 صبح ] [ فولادپور ]
دوستان خوب تبلاگی و تبلاگ نویسان عزیز روزتون مبارک. [ پنج شنبه 91/6/9 ] [ 10:3 صبح ] [ فولادپور ]
از آن روزی که راه افتاد وبلاگ و تبیان اینچنین نامید «تبلاگ» *** بگفتنـــــد کاربران نیـــک نامش همین مورد فقط کم بود جایش *** ز هر سو آمدند مطلب نویسان و یا بهتــر بگم : وبلاگ نویسان *** به سرعت صفحههاشان گشت برپا پر از هـــم مطلب و هــم پُستِ زیبا *** تنوع در مطالب شد چو غوغا به سان تـوپ ترکید توی دنیا *** یکی گردشگری با اسب بی زین! یکی دیگــــر ز دنیا گفت و از دین *** یکی دیگر سیاست را وجب کرد و آن یکی، خبــــرها را رصد کرد *** یکی دیگر نوشت از چین و ماچین یکی دیگر چو من از طنز، همچین! *** یکی هم چرخ گوشتی کار کرده ست و هــر چیزی ز هر جا ثبت کرده ست! *** اگـــر داری شما هم چند وبلاگ ز هر جا نه، فقط اینجا: «تبلاگ» *** بدانیـــــــــم دشمن فرهنگ داریم در این نت هم مجازی جنگ داریم *** شما اکنون شدی ســـــرباز فرهنگ و باید هم شوی محکم در این جنگ *** و باید هر کسی در سنگر خود شـــــود مرزبان مرز میهن خود *** بیا کاری کنیم این سایت تبیان شـــود کابوس تلخ دشمنمان *** دگــــــر ابیات شعرم گشت بسیار و خب کافیست برای شعر این بار *** و راستی نام من «جــــاده» این ور برای وزن شعر، «دوستی» این ور! [ پنج شنبه 91/6/9 ] [ 10:2 صبح ] [ فولادپور ]
-بــــقیـــع-تنها نشسته بود،به زانوی خسته اش آهی کشید از دل از هم گسسته اش اشکش زگوشه های دو چشمش چکید تا؛ افتاد یاد مادر پهلو شکسته اش
یک کوچه و مادر و طفلی کنار هم یک درب نیم سوخته و سرو پشت خم در ذهن او تمام مِحَن در مرور بود کآنجا بقیع بود و سکوت و غبار غم
یک سو چهار پشته ی خشتیِ خشک دید ابروی خود زِفرطِ غضب سوی هم کشید آنجا چهار جلوه یِ حق زیر خاک بود دستِ کسی،ولی به زیارت نمی رسید
از خاطرش گذشت، که تابوت پیکری، آن هم حسن ترین گلِ باغِ پیمبری، در زیر تیرهایِ جفا پیش اهرِمَن، تشییع شد، میانِ غریبی،ستمگری
از زیرِ خاک یافت در آنجا سه نور عین غیر از حسن،سه دستِ گل از مزرع حسین آقای ساجدین و شکافنده ی علوم صادقترینِ اهل بشر در دو عالمین
شمشیر را کشید،به زانویِ خود نشست بر سینه،جوشن و کمرِ رزمِ خویش بست با خود مدام زمزمه می کرد جمله ای: ((تا انتقام چیز زیادی نمانده است)) [ یکشنبه 91/6/5 ] [ 12:33 عصر ] [ فولادپور ]
تا به حال نام یوم الهدم را شنیده اید ؟ یوم الهدم یعنی روز ویران کردن ... [ یکشنبه 91/6/5 ] [ 12:30 عصر ] [ فولادپور ]
|
||