نگاه سرد مردم بود و آتش صدا بین صدا گم بود و آتشبجای تسلیت با دسته ی گلهجوم قوم هیضم بود و آتش***گرفتی از مدینه گفتنت رادریغ از من نمودی دیدنت راولی با من بگو ساعت به ساعتچرا کردی عوض پیراهنت را***کمی از غسل زیر پیرهن ماندکمی از خون خشک بر بدن ماندکفن را در بغل بگرفت و بو کردهمان طفلی که آخر بی کفن ماند