یامعین الضعفاء |
عمده فعالیت شهید اندرزگو در مبارزه با رژیم غاصب پهلوی، واردات سلاح و تأمین اسلحه مورد نیاز مبارزان و نیز وارد کردن اعلامیههای حضرت امام رحمةالله علیه به داخل کشور بود.
همزمان با دوم شهریور ماه سالروز شهادت مبارز نستوه؛ شهید سیدعلی اندرزگو، حجتالاسلام سیدمهدی اندرزگو، فرزند این شهید بزرگوار خاطراتی را به نقل از رهبر معظم انقلاب درباره آن شهید بازگو کرده که متن کامل آن به نقل از یایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنهای به شرح زیر است:
من در زمان مبارزات پدرم خیلی کوچک بودم و نکات چندانی در یادم نمانده است. هرچه میدانم، از مادرم یا از یاران پدر شنیدهام. بیشترین چیزی که در خاطرم مانده، مسافرتها و سختیهایی است که در راه مبارزه تحمل میکردیم. دستگیری پدر ما برای ساواک بسیار اهمیت داشت و برای دستگیری او جایزههای سنگینی تعیین کرده بودند. برداشت آنها این بود که اگر او را شهید یا دستگیر کنند، روند مبارزهی مردم بسیار کندتر خواهد شد. به همین منظور در ساواک بخش ویژهای را اختصاص داده بودند برای دستگیری این شهید بزرگوار. همهی اینها نشان از اهمیت بسیار بالای حضور شهید اندرزگو در بهبود روند مبارزهها دارد.
عمدهی فعالیت شهید اندرزگو در مبارزه با رژیم غاصب پهلوی عبارت بود از واردات اسلحه و تأمین اسلحهی مورد نیاز مبارزان و نیز وارد کردن اعلامیههای امام رحمهالله به داخل کشور. حاج احمد قدیریان هم که اخیراً به رحمت خدا رفت، برای من نقل کرد سلاحهایی که شهید اندرزگو از افغانستان وارد میکرد، در اوایل انقلاب بسیار به درد خورد و همهی آنها در کمیته و جاهای دیگر مورد استفاده قرار گرفت.
منزل ما در مشهد با منزل حضرت آقا چند کوچه بیشتر فاصله نداشت. در خاطر دارم که شهید اندرزگو برای این عزیزان کلاس آموزش اسلحه گذاشته بود؛ برای حضرت آقا، شهید هاشمینژاد و آیتالله واعظ طبسی. البته من خاطراتی را در این مورد از زبان رهبر معظم انقلاب شنیدهام. حضرت آقا میفرمودند: شهید اندرزگو شبها دیروقت به منزل ما میآمدند و با هم جلسه داشتیم و در مورد مسائل مختلف با هم صحبت میکردیم.
این خروسها تخمگذارند!
یکی از خاطراتی که رهبر معظم انقلاب برایم تعریف کردند، این بود که بارها پدرم را در کوچه و خیابان دیده بودند و بعد از سلام و احوالپرسی متوجه شده بودند که در دست او زنبیلی پر از مهمات و اسلحه است و او با خونسردی کامل آنها را با خود جابهجا میکرد.
پدرم بارها ما را هم هنگام جابهجایی مهمات با خود میبرد تا این عملیات شکلی عادیتر به خود بگیرد. البته ما اینها را بعدها از زبان حضرت آقا شنیدیم و آن زمان متوجه نمیشدیم. از حضرت آقا شنیدم که: یک روز آقای اندرزگو را در بازار «سرشور» مشهد دیدم که با یک موتور گازی میآمد. موتور را که نگهداشت، دیدم چند خروس در عقب موتور خود دارد. از او دربارهی خروسها پرسیدم، جواب داد که این خروسها استثناییاند و تخم میگذارند! حضرت آقا فرمودند زنبیل را که کنار زدم، دیدم زیر پای خروسها پر از نارنجک و اسلحه است.
شهید اندرزگو در شهریور ماه 1357 و در ماه مبارک رمضان به شهادت رسید، ولی ما تا زمان پیروزی انقلاب و ورود امام به ایران که بهمن ماه بود، از این حادثه خبر نداشتیم.
روزی که امام وارد کشور میشدند، ما تلویزیون را نگاه میکردیم و منتظر بودیم که ایشان هم همراه امام باشند و با ایشان وارد کشور شوند. حضرت امام به کشور آمدند و در مدرسهی رفاه مستقر شدند، فرمودند خانوادهی آقای اندرزگو را پیدا کنید، من دوست دارم آنها را ببینم. ما به دلیل مبارزات پدر و تحت تعقیب بودنش همواره در حال نقل مکان از شهری به شهر دیگر بودیم.
به همین دلیل هیچکدام از اطرافیان امام نشانی ما را نداشتند، اما خود امام در آخرین دیدار پدر ما با ایشان، شنیده بودند که ما در مشهد ساکن هستیم. این شد که آیتالله طبسی و دیگر دوستان ما را پیدا کردند و خدمت امام بردند. خبر شهادت پدر را حضرت امام(رض) دادندیاد دارم زمانی که در تهران و مدرسهی رفاه خدمت امام رسیدیم، ایشان دو برادر کوچکتر من را -یکی هفتماهه و دیگری دوساله- روی پاهای خودشان نشاندند و ما را مورد تفقد و مهربانی قرار دادند.
ایشان پس از کمی مقدمهچینی خبر شهادت پدر را به ما دادند. بعد از شنیدن خبر شهادت پدر، مادرم طبیعتاً بسیار دگرگون و ناراحت شدند.
حضرت امام هم برای مادر ما از حضرت زینب سلاماللهعلیها و صبر ایشان مثال زدند و او را به صبر و بردباری نصیحت فرمودند. سپس برای ما دعا کردند و من هنوز هم که هنوز است، تأثیرات دعای امام را در زندگی خودم میبینم.
امام به مادرم فرمودند برای این که راحتتر باشید، به تهران بیایید. ما همگی در تهران متولد شده بودیم و بعدها در دوران مبارزات پدر به شهرهای مختلف رفته بودیم.
به هر ترتیب ما به تهران آمدیم و بعد از آن در مناسبتهای مختلف خدمت امام میرسیدیم و از رهنمودهای ایشان استفاده میکردیم.
امام میفرمودند: همان شبی که این روحانی مبارز به شهادت رسید، خبر شهادتش را برای من تلگراف کردند و من بهشدت از این موضوع ناراحت شدم و غصه خوردم که ما محروم ماندیم از نعمت بزرگی مانند شهید اندرزگو که تجربههای گرانبهایی در مبارزات داشت.
در دوران ریاستجمهوری و رهبری حضرت آیتالله العظمی خامنهای هم بارها با ایشان دیدار کردیم. عکسی که حضرت آقا در آن حضور دارند، مربوط به سالگرد شهادت شهید اندرزگو در سال 1361 یا 1362 است که خدمت ایشان رسیدیم.
در عکس، آن پیرمرد پدربزرگ پدری من است که همراه ما آمده بود. [ چهارشنبه 91/6/15 ] [ 6:56 عصر ] [ فولادپور ]
خاطراتی از شهید شهریاری
برخی افراد، شهید شهریاری را قبل از شهادتش خیلی خوب میشناختند. عدهای هم خیلی خوب میدانستند غنی سازی 20 درصد اورانیوم و بسیاری پیشرفتهای علمی ایران در علوم هسته ای مدیون تلاشهای اوست و اگر نباشد، از سرعت این پیشرفتها کاسته خواهد شد.
نخست وزیر اسراییل و روسای موساد و سیا، تا موتور سوار مزدوری که بمب را به بدنه خودروی شهید شهریاری چسباند، همانهایی هستند که گفتند: ترور شهید شهریاری اقدامی غیر جنگی برای توقف پیشرفت ایران بوده است؛ همانهایی هستند که پس از شنیدن خبر ترور شهریاری، به خیال خودشان نفس راحتی کشیدند. دسته دیگری هم بودند که وقتی خبر شهادت شهریاری را شنیدند، نفس در سینههایشان حبس شد و در سینه ماند تا بغض هاشان بترکد و همراه با سیل اشک جاری شود. اینها هم شهریاری را خوب میشناختند. دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی پس از شهادت این استاد گرانقدر، خاطراتی از این شهید را گردآوری کرده است که در ادامه بخشهایی از خاطرات شهید دکتر مجید شهریاری از نظرتان میگذرد. این خاطرات روایتهای نسل دوم است برای نسل سومی که شهریاری را با شهادتش شناختند. اول ایمان، بعد امرار معاشدر مقطعی برای امرار معاش برای دانش آموزان دبیرستانی تدریس خصوصی داشت، اما آن را رها کرد. گفتم: چرا رها کردی؟ گفت: بعضی خانوادهها آداب شرعی را رعایت نمیکنند. بعد خاطرهای تعریف کرد. گفت: آخرین روزی که برای تدریس رفتم، مادر نوجوانی که به او درس میدادم بدحجاب بود. مدتی پشت در ایستادم تا خودش را بپوشاند، اما بی تفاوت بود. گفتم: لااقل یک چادر بیاورید، من خودم را بپوشانم! و از همان جا برگشتم.(دوست دوران دانشجویی) مادر، برای شهید شهریاری پیغام میگذارداگر به خانه ما زنگ بزنید، روی پیغام گیر صدای مجید را میشنوید که میگوید: «پیغام بگذارید». این صدا را هم یادگار نگه داشتهام. پریشب که منزل نبودیم، مادر دکتر زنگ زده بود و صدای مجید را که شنیده بود، گریهاش گرفته بود. پیغام حاج خانم ضبط شده بود. گفته بود: «سلام عزیزم، میخواستم صدای بچهها را بشنوم». با زبان ترکی گفته بود: «فدای صدایت بشوم». دیشب که زنگ زدم به حاج خانم، بغض کرد. گفتم: پیغامتان را گرفتم. گفت: صدای مجید را شنیدم. گفتم: صدا را برای شما نگه داشتهام. هروقت دلتان تنگ شد به شماره ما زنگ بزنید. هفت تا زنگ که بخورد، مجید حرف میزند.(همسر شهید) قرآن میخواندعادت به ترتیل داشت. انصافاً صدای قشنگی هم داشت. یکی از دوستان صوت ترتیلش را ضبط کرد. الان در موبایل دخترم هست. به سبک استاد پرهیزگار میخواند. با حافظ هم عجین بود. از خواندن دیوان حافظ لذت میبرد. وقتی حافظ میخواند، اشک روی گونههایش روان بود. بعضی وقتها دلش میخواست خانمش را هم شریک کند. میآمد آشپزخانه، میگفت: عزیز؛ ببین چه گفته، شروع میکرد به خواندن. من هم ظرف میشستم. طوری رفتار میکردم که یعنی گوشم با تو است. قابلمه را زمین گذاشتم و نشستم؛ گفتم بخوان. این یک بیتش را دوباره بخوان. میخواستم به او نشان دهم که من هم در این حال هستم. خیلی با توجه به او گوش دادم. شاید احساس میکرد که من هم یک ذره میفهمم. خوشحال میشد. همیشه به خدا میگفتم چه شد که مجید را سر راه من قرار دادی.(همسر شهید) حتما استاد میشوددکتر میگفت: معلمهای دوره دبیرستان که پدرم را میدیدند، به پدرم میگفتند: این پسر خیلی درسش خوبه. ان شاالله استاد میشه. پدر هم جواب میداد که: مجید! عمراً استاد دانشگاه بشه! اینقدر شیطونه که نمیشه.(شاگرد شهید) حل تمریندکتر خودش تعریف کرد که: معلم دوره دبستانمان، برای بچههای کلاس چهارم مسئلهای طرح کرد که نتوانستند حل کنند. معلم به آنها گفت: اگر نتوانید این مسئله را حل کنید، از کلاس پایین، یک نفر را میآورم تا حل کند. بچهها حل نکردند و معلم من را برد تا مسئله آنها را حل کنم. خیلی ریزاندام بودم و بر عکس من، آن پسری که قرار بود مسئله را حل کند، هیکل درشتی داشت. معلم من را روی دوشش گذاشت تا دستم به تخته برسد و بتوانم مسئله را حل کنم. در حالی که مسئله را حل میکردم به این فکر میکردم بعد از کلاس با آن پسر درشت هیکل چه کنم؟(شاگرد شهید)
[ پنج شنبه 91/2/7 ] [ 9:9 صبح ] [ فولادپور ]
صدخاطره از شهید دکتر چمران1) نشسته بود زار زار گریه می کرد. همه جمع شده بودند دورمان. چه می دانستم این جوری می کند؟ می گویم "مصطفی طوریش نیس. من ریاضی رد شدم. برای من ناراحته." کی باور می کند؟
[ شنبه 91/2/2 ] [ 1:8 عصر ] [ فولادپور ]
ناهید فاتحی کرجو در چهارمین روز از تیر ماه سال 1344 در شهر سنندج در میان خانواده ای مومن و اهل تسنن به دنیا آمد. پدرش محمد از پرسنل ژاندارمری بود و مادرش سیده زینب، زنی شیعه، زحمتکش و [ پنج شنبه 91/1/31 ] [ 1:49 عصر ] [ فولادپور ]
خاطره شهید تهرانی مقدم از دقت رهبر معظم انقلاب نکته آخری که به آن اشاره می کنم در واقع خاطره ای است که خود این شهید عزیز برای بنده بیان کرد و بازگو کننده گوشه ای از عظمت و بزرگی مقام معظم رهبری است . وی این گونه نقل کرد که موشکی را طراحی کرده بودیم که بسیار دستاورد مهمی محسوب می شد؛ همراه با یکی از فرماندهان ارشد نیروهای مسلح خدمت مقام معظم رهبری رفتیم و این موشک را معرفی کرده و سیستم آن را برای ایشان توضیح دادیم. فرمانده محترم کل قوا وقتی توضیحات ما را شنیدند، شروع به صحبت کرده و ابهامات خود را یک به یک مطرح کردند. شهید تهرانی مقدم درباره سئوالاتی که رهبر انقلاب طرح کردند، این گونه می گفت: من متحیر بودم که حضرت آقا چقدر دقیق و پیچیده این سئوالات را مطرح می کنند و طوری دقیق و کارشناسانه صحبت می کنند که انگار ایشان خود از عالی رتبگان نظامی در حوزه تخصص موشک هستند. حاج حسن این گونه ادامه داد: سئوالات رهبری به قدری دقیق بود و ظرافت داشت که آن فرمانده عالی رتبه نظامی در پاسخ به سئوالات ایشان گفت که باید به این سوالات فکر کنیم و پاسخ را بعدا عرض کنیم. با این حال شهید مقدم گفت که اجازه خواستم و سئوالات مقام معظم رهبری را یک به یک پاسخ گفتم و تمهیداتی را که در خصوص این نکات بود ، بیان کردم و ایشان نیز خیلی خشنود شدند و به ادامه کار تشویق کردند. نکته ای که از این خاطره شهید می توان برداشت کرد این است که شهید تهرانی مقدم می گفت در حضور مقام معظم رهبری، احساس می کردم که با یک صاحب فن و یک متخصص فوق العاده خبره طرف هستیم. لذا هر ابهامی که مطرح می کردند ،باید پاسخ فنی می شنیدند تا راضی شوند و این حکایت از لطفی است که خداوند از بابت نعمت مقام معظم رهبری به عنوان ولی امر مسلمین نصیب ما کرده است. این موهبتی عظیم است که در زمان انقلاب، شخصیت بزرگی همچون حضرت امام خمینی (ره) رهبری نهضت را برعهده داشتند و بعد از رحلت جانسوز ایشان، خدا نعمت بزرگی را نصیب ما کرد و مفتخریم که تحت زعامت حضرت آیت الله العظمی خامنه ای هستیم. به هر حال آن چه شهید مقدم همیشه به عنوان یک آرزو بیان می کرد این بود که ما دنبال این هستیم که با ایجاد شرایطی برتر، ذوالفقار علی (علیه السلام) در نیام باشیم و مملکت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشربف) را از هرگونه چشم داشت خائنانه و طمع ورزانه ای که دشمنان انقلاب به آن دارند، مصون بداریم. [ چهارشنبه 90/9/30 ] [ 6:19 عصر ] [ فولادپور ]
|
||